کارنکارن، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

کوچیک خان

حمام

پسرم: مامانی این عکس رو چند دقیقه بعد از اینکه از حمام اومدی و لباس پوشیدی گرفته ... موقع حمام کردن، تو خیلی ساکت و آقایی ... و بعد از حمام هم ساکت و مهربون ... نتیجه اینکه تو یه پسر دوماه و نیمه خیلی ماهییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی این لباسی هم که توی عکس تنته ...اولین لباسیه که من و بابا برات خریدیم ... همون روزی که فهمیدیم اون نی نی  که توی شکم منه ... یه پسره کاکل زریه... ...
23 مهر 1390

تشک بازی

پسر مامان سلام الان ساعت ٤:٥٥ صبح روز شنبه ١٦ مهر ١٣٩٠... عجیبه نه؟!... مامان خوابالو الان بیداره!؟ تو مثل یه فرشته کوچولو از ساعت ١٠ شب خوابیدی ...درست وقتی که ما از خونه عمو عباس اومدیم بیرون که بیاییم خونه. و اما مامان!!!!!!!!!! که همه شبها آرزو می کنه تو زود بخوابی تا با خیال راحت بخوابه، امشب خواب زده شده و انگار نه انگار که وقت خوابه ... هرچی کلنجار رفت که بخوابه موفق نشدکه نشد ... خب... جونم برات بگه که!!! حدود یک هفته پیش من و تو و بابا، با هم رفتیم بازار مرو ... و بابا واست تشک بازی خرید...  وقتی برای اولین بار تو رو گذاشتیم روش ... اونقدر خوشحال شدی و ذوق کردی که من و بابات حسابی ...
18 مهر 1390

تحولی تازه در زندگی من و کارن

پسر دودویی ... (این اسمیه که این روزا تو رو باهاش صدا می زنم)   مامان موفق شد در روند زندگی یک تحول شگرف ایجاد کنه ... اونم اینکه تو بالاخره با رضایت توی کریر لم دادی ... هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا  این اتفاق خجسته در ٢ ماه و ٢٠ روزگی به وقوع پیوست ...و از همه مهمتر ... پسر دودویی مامان توی کریر خوابیددددددددددددددددددددددددددددد ... البته با مقداری غر... و اگر خدا بخواد روزهای آینده من راحت تر می تونم به کارام برسم ... و تو حداقل برای چند دقیقه مثل یک شاهزاده توی صندلی پادشاهیت می شینی ... و مامان بیچاره به دستاش کمی استراحت میده!!!!!!!!!!!  خب من برم ...
16 مهر 1390

تولد

سلام پسرم الان ساعت ١١:٥٣ دقیقه شبه ... منو بابا نشستیم کنار هم و تو که الان ٢ ماه و ١٠ روزته رو پای من خوابیدی اونم چه خوابییییییییییییییییییییییییی ... آروم و ناز خیلی وقته دوست دارم بیام و خاطرات هر روزت رو بنویسم ولی یکمی تنبل بازی در آوردم ... خب... از کجا شروع کنممممممممممممم؟!!! معلومه دیگه از روز تولدت... پسرم (همین طور که می دونی) تو روز شنبه ٢٥ تیر ماه سال ١٣٩٠ توی بیمارستان آریا توی شهر اهواز به دنیا اومدی... اولین لحظه ای که دیدمت خودرست  یادم نمیاد چون اثر بیهوشی توی بدنم بود و مدام خوابم می برد ... اما چیزی که یادمه اینه که از دیدنت خیلی تعجب کردم ... باورم نمی شد یه نی نی به این خوبی و ماهی تو شکمم بوده ... همش دوس...
16 مهر 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچیک خان می باشد